خداوندا......

خداوندا تو می گفتی؟

دل عاشق سبان عشق طولانی است

نگاه تند شیرینت برپیکرپیچکها

بردشت وگلستانی درمیان یک شب بوده است

خداوندا تومی گفتی؟

میان مرگ یک شبم

طلوعی هست وخورشیدی

که کم کم سربه زانومی نهدیکدم

تومی گفتی خداوندا

تو می گویی خداوندا

به حال من چه می گویی؟!

که آشفته دلی دارم

دربال پریک روز

تصویرشبی تارم

دردرون یک شیشه

من حس حباب آب

درکوه رفیع فکر

من دامنه ی آهم

درمرزمیان مرگ

من چهره ی یک شبنم

آشفته دلی دارم

درجام غرورعشق

درتیغ تن یک خار

درحجاب یک غنچه

خداوندا چه می گویی؟

براین بیهوده بودن ها

براین سوزوگدازیأس

چه می گویی خداوندا؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.