سرنوشت ما ...


سرنوشت ما با افکارمان تغییرمیکند؛

اگرافکارمان همیشه مطابق با خواسته هایمان باشند،

همان چیزی می شویم که آرزو داریم

وهمان کاری رامی کنیم که می خواهیم.


« اوریسون اسوت ماردن »

*** دوست ***


 

*** هرکس به طریقی دل را می شکند

بیگانه جدا،دوست جدا می شکند ***

*** بیگانه اگرمی شکند،حرفی نیست

از دوست بپرسید چرامی شکند ***


« خاطره ی دوران کودکی »


« خاطره ی دوران کودکی »

 

آن هنگام که به خویش نگریستم خود رادیوانه ای متروک وتنها درآغوش مادریافتم.

کودکی معصوم باهزاران وعده ی دلنشین بی پاسخ.

کودکی که زمانه،بیرحمانه برصورتش تازیانه میزدواندامش رازیر

گامهای پولادین خویش له می ساخت واورابرای همیشه در کوچه

پس کوچه های غم رها می کرد.

طفلی که قلبش را با دنیایی مبادله نمی کرد،زیراکه قلبش حاوی عشق

بی پایانی بودکه چشمانش رادررسیدن به آن تارهای سیاهی دربرگرفت.

چه کسی شبهای تنهایی طفل را باورمی کند؟

شبهایی که تا سحربر طاقچه ی انتظارمی نشست ومیخک رانوازش می کرد،

اشکهایش رامی بوسیدونوای غمگین دل خویش رابه اوهدیه می داد.

چه کسی می تواند درک کند که طفل به هنگام جدائی بار سنگین بی کسی

رابردوش خویش حمل می کردوبه بیراهه های سکوت پناه می بردو

درکوچه ای سردخاموش درکناربلبلی زخمی ناله می کردوسرود

بی کسی رازیرلب زمزمه می کردتاکه بخواب شیرین رویاها می رسید

ولحظه ای آرام می گرفت.

چه کسی می تواند بشنودحدیث تنهایی وناله های سوزناک

اوراکه شبانگاهان ازسینه ای چاک چاک برمی خاست وبه

خرابه های امیدپناه می بردوبشنودآهنگی راکه قلب شکسته ی خویش

برای عشق خودمی نواخت تا شایداوبشنودوشبی به خوابش

قدم گذاردوگل لبخندرابرلبانش بشکفاند.

هیچ کس توان شنیدن،درک کردن وباورکردن راندارد جزآنانکه

طعم جدائی ودوری راچشیده اندوباپرستوی غم همسفرگشته اند.

T.M.Sadeghi******

تن خسته


« تن خسته »

امده ام ازدیارسکوت

ازپشت اینه غبارالود

اززیرنگاههای تنهایی

درامتداد کوچه ی ظلمت

امده ام ازمخروبه های دامن گسترعشق

ازآسمان نیلگون وافق سرای طلوعی تازه

امده ام تا برلاشه ی شقایق ها سجاده گسترم

امده ام تا معنای آینه را درک کنم

امده ام تا با سایه نیلوفردرتنهاییم بخزیم

امده ام تا جدایی ها را برصفحه ی دل تفسیرکنم

امده ام تا نوای ساز تن خسته را به فراموشی بسپارم.

***T.M.Sadeghi***