آبی تر ازآنم ...

آبی تراز آنم که بیرنگ بمیرم،

ازشیشه نبودم که باسنگ بمیرم،

من آمده بودم تامرزرسیدن،همراه تو،

فرسنگ به فرسنگ بمیرم.

تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم

شایدخداخواست که دلتنگ بمیرم.




« آینه »


« آینه »

درمحوطه ی تاریک

گم گشته زاین دنیا

آینه می گرد،آینه می نالد

ازغباربودنها،ازدوری رفتنها

درنگاه اوعشقی است حاوی مترسکها

برپیکرش اندوهی است

برچهره اش آوایی

گم شده دررویا

ای کاش که می خندید

دردامن تاریکی

افسوس که غمگین است

ازغباراین دنیا

ازحدیث یک فردا

ای کاش که می شدگفت

بایدکه خندیددرفضای زنگاری

درصدای یک چهره

درنگاه دیوارها،درنگاه امواجی که می شرددل را

افسوس که می گریدآهنگ گفتنها

***T.M.Sadeghi***